صبحانه حادثه آفرین
17/12 روز پنج شنبه رفتیم شوشتر روز جمعه صبح عزیز جون برا خوردن صبحونه ما رو بیدار کرد ، هانیه دختر دایی من هم اونجا بود و و چون تو رو خیلی دوس داره اونم صبح زود بیدار شد در حال خوردن صبحانه بودیم که اون تو رو از من گرفت و بعد در حال بازی کردن با تو بود که یهو از دستش در رفتی و افتادی تو قوری چای ،اول انگشتات تو قوری رفت و بعد قوری چپه شد رو دستت واااااای تا یهو این اتفاقو دیدم زود پیرنت رو از تنت در آوردم ولی ......... الهی بمیرم برات ،یهو تمام پوست دستت کند و آویزون شد و دستت شروع به آب اومدن کرد ومن تا این صحنه رو دیدم با صدای بلند و گریه...
نویسنده :
مامانی و آجی نیلوفر
3:35